
مینا جعفری
انتشار
12 بهمن 1394
به روز رسانی
15 شهریور 1398
تمام آنچه نوشته ام و می خوانی، حتم و شکِ دل بی تابم است
شک از درست بودن فرهنگشان و حتم از اصیل بودن آن
میان زمین و آسمان برایتان نوشتم
تو ولی آسوده بخوان، دلهره ی انگشتانم را، از بی پرده گفتن حقیقت ...
photo by: Jimmy Nelson
سرآغازشان ...
وجودشان از برکت رود نیل بوده اما، در طول قرن ها به دنبال چراگاه برای دام هایشان، از جنوب این رود طویل تا به شمال دریاچه ای فیروزه ای در جنوب کنیا، مهاجرت کردند.
نیمه چادر نشین شدند، صاحب و ساکن دامنه های کوه کلیمانجارو و دشت های کنیا، همسایه ی نزدیک تانزانیا.
این روزها اما مرز نشین اند، نه کنیا سرزمین امن مادری است و نه تانزانیا همسایه ی با محبتی برایشان.
درسال های نه چندان دور بارها از زمین هایشان رانده شده اند. همان زمانی که خشکسالی بود و طاعون به مردمان و گاوهایشان زده بود.
آن ها ولی مقاوم ماندند ...
جای دامداری که پیشه ی اجدادشان بود، کشاورزی کردند، روزگار گذراندند تا زمانی که مراتع به آن ها برگردانده شد. گله ها پر جمعیت شدند و مردان جلوی زن و فرزند سر بلند.
امروزه جمعیت نیم میلیونی آنان، در مناطق " ناروک " ( Narok ) و " کاجی آدو " ( Kajiado ) به صورت پراکنده و در قالب پنج طایفه، گذران زندگی می کنند.
به دیده سر نه، به دیده ی دل بنگر آنان را ...
به نام آفریقا
" انداه زوپا پوکی " به معنای درود است، پس درود بر تو ای دوست سیاه پوست من ...
سرپناهشان ...
خانه هایشان، هنر دست زنان است.
تعجب نکنید، زندگی زنان ماسایی داستان هایی شنیدنی دارد، از رنج و سختی، از آزادی که بدتر از اسارت است!
گوشتان را تیز کنید، در ادامه برایتان بیشتر خواهم گفت ...
خانه های دایره ای شکلشان، به زبان محلی " اینکاجیجیک " ( Inkajijik ) نام دارد.
ساختار اصلی از چوب های محکمی است که ستون خانه شدند در این خاک خشک.
شاخه ها ی کوچکتر هم میان آن ها را پر کردند. گل و لای ملات دیوار ها شده و کود گاو سقف را ضد آب کرده.
photo by: Johannes Holzapfel
کوچک هستند و تاریک، اما پر از گرما ...
گرمی هوا را نمی گویم، گرمی دست زنان و آتش عشقشان به خانواده را می گویم، که از دستشان نم پس داده به آب و گل، به کود گاو و درز دیوارها را پر کرده.
چهره را در هم نکش از بوی تند پهن، عشق مادر و همسری این جا را ساخته، مقدس است. قابل ستایش است و احترام.
هنر دست شیر زنان ماسایی است ...
مردان هم حصار می کشند بر دور خانه ها و اصطبل ها ، با چوب هایی که زنان جمع می کنند تا محافظی باشد مقابل حمله ی شیر ها ...
یادمان نرود اینجا آفریقا است ، سرزمینی وحشی که میزبان انسان ها شده.
سلامتی و برکت را با تعداد فرزندان و گاوهاشان می سنجند. ثروت مردانشان را همین طور.
پیشه آن ها دامداری ست. گله های گاو، گوسفند و بز را هدیه پروردگارشان " انکای " ( Enkay ) می دانند.
از این میان اما، گاو ها برایشان عزیز ترند. آن قدر عزیز که خونش را فقط در مراسم ها و جشن ها میریزند.
گوشت بز و گوسفند اما قوت غالبشان است، لوبیا و ذرت هم می کارند.
زندگی یک جنگجو ...
مردانی بلند قامت و سیه چرده، با صلابت و شهره به جنگجویی و دلاوری که پدر، همسر و پسر هستند برای قبیله، اما برای ما جنگجویان ماسایی اند که نگاه کردن در چشمانشان دل شیر می خواهد، هر چند آن ها با دم شیر هم بازی می کنند!
پسر بودن در قبایل ماسایی پایانی جز جنگجو شدن ندارد، باید افتخار خانواده و روستا باشند، نگهبانی شجاع و حتی شکارچی شیر!
اما راه طولانی در پیش دارد این طفل بازیگوش ...
او را با گله گوسفند و بز به دشت ها می فرستند برای چرا، هنوز مرد نشده، می تواند کودکی کند.
اما زمانش که برسد برایش جشن می گیرند، مردش می کنند و آماده جنگجو شدن!
جشن انکیپاتا ( Enkipaata )
صبح روز مراسم بلوغ پسران رسیده، آن ها از جنگلی که شب را در آن گذرانده اند با افتخار به دهکده بر می گردند.
مادران و خواهران به استقبالشان میروند. تمام روز را می رقصند و آواز می خوانند.
زین پس، آزمون هایشان برای مرد شدن فرا رسیده و شب قبل که در سرمای جنگل گذشت، ساده ترین آن ها بود.
برای هفت روز با طلوع خورشید، گله گاو های کوهان دار را به چرا می برند، و غروب به دهکده بر می گردند.
کار های سنگین را داوطلبانه انجام می دهند تا بزرگ شدن خود را به عمل نشان دهند.
فردا، روز هشتم که برسد، جشن دیگری در انتظارشان است، جشن ختنه سوران ...
جشن اموراتا ( Emuratta )
در هوای خنک صبحگاهی و با آب سرد، بدن هایشان را می شویند.
عقیده دارند با این کار از گناهان گذشته پاک می شوند و آماده ی شروع فصل جدیدی از زندگیشان.
یکی از مراسمی که پسر ها را بالغ می کند و آن ها را از بچه به حالت جنگاور جوان در می آورد، ختنه کردن است.
این عمل، بدون داروی بیهوشی انجام می شود، با چاقویی تیز و بانداژی از پوست گاو.
پسر ها باید در طول عمل ساکت باشند، هر گونه اظهار درد باعث سرافکندگی او و خانواده اش می شود.
شاید جمله ی مرد گریه نمی کند، ریشه در توقعی دارد که از این مردان کوچک داشته اند.
پس از آن لباس سیاه به تن می کنند و صورتشان را با رنگ سفید نقاشی می کنند، شاید به نشان رو سفید کردن پدرانشان.
photo by: Jimmy Nelson
راه پدران ....
هر 15 سال، نسلی از جنگجویان یا موران ها ، توسط پیر های ارشد قبیله آموزش داده می شوند برای پایداری از دهکده.
پسرهایی که اکنون بالغ شده اند به کمپ جنگجویان می روند.
کمپی که در آن به مانند یک نیروی نظامی، برای ده سال آینده در آن آموزش های لازم را از جنگجویان ارشد و ریش سفیدان فرا می گیرند.
از دهکده حفاظت می کنند، گشت می زنند و مراقب زنان وگله ها هستند.
از این پس می توانند موهایشان را بلند کنند و به شکل یک جنگاور آن را تزئین کنند.
photo by: Jimmy Nelson
مراسم اینوتو ( Eunoto )
جنگجویان جوان امروز ارشد می شوند.
مادرانشان سر هایشان را می تراشند، نوشیدنی سنتی می نوشند.
چند سال بعد که برسد، آنان نسل جدیدی از جنگاوران را تربیت خواهند کرد.
شکار شیر
از اسمش هم مشخص است، کار آسانی نیست اما اینان جنگجویان ماسایی اند.
بهترین ها از میانشان گلچین شدند برای شکارچی شیر شدن.
آبروی قبیله ای در گروی اثبات شجاعت و مهارت آن هاست. فلسفه انجام دادنش هم همین است.
هرچند، انتقام هم انگیزه قوی دیگری ست، توجیهی برای رفتن به شکار.
شیری که به گله گاو ها می زند یا کودک و زنی را می درد، مجازاتی سخت در انتظارش است.
بلافاصله جنگجویی شجاع، نیزه و سپر خود را بر می دارد. سایه ی مرگ می شود برای شیر و به دنبالش می دود.
شکار تک نفره معمولا بدون برنامه ریزی و برای محافظت انجام می شود ولی شگار گروهی داستانی دیگر دارد ...
شکار گروهی
گروهی از جنگجویان شجاع و منتخب ماسایی به نام " اپیکاس " ( Empikas ) مهارت های لازم برای شکار شیر را به صورت مخفی، از ریش سفیدان قبیله می آموزند.
جوانان، ساعت ها به داستان ها و دلاوری آنان گوش می سپارند، مسافت های طولانی را طی کرده تا بدانند کجا و چه طور می توان یک شیر را از پای در آورد.
رازهای مگو بین آن ها رد و بدل می شود که هیچ کس جز خودشان، محرم به دانستن نیست.
اما وقتش که برسد، همه یا برای استقبال از بدن مرده ی شیر و جشن خبر دار می شوند یا برای سوگواری عزیزی.
روز شکار
سپیده دم، زمانی که دهکده در خواب است، جنگجویان ماسایی از خانه ها بیرون می آیند.
صورت زنان و فرزندشان را در خاطر مرور می کند تا به پای سنگ، درخت یا تپه ای که وعده دیدارشان با دیگر شکاچیان است ...
کسی خلف وعده نکرده، شکار امروز فرصتی تکرار نشدنی برای همه است تا شهامت خود را زبانزد مردمان قبیله کنند.
بهترین آنان ...
شکارچی ارشد به پیش می آید، قوی ترین ها را با اشاره ی انگشتی از میان گروه جدا می کند. انتخاب شدند تا امروز به جدال شیر بروند ...
به جنگجویان دیگر نیز دستور برگشت به دهکده داده می شود ولی عده ای از آنان که با فکر جدال شیر، شب قبل را به خواب رفته اند، دلشان راضی به رفتن نیست.
درگیری لفظی سر می گیرد بین جوانان و ارشد گروه. دست آخر راهی برایشان نمی ماند جز حرف شنوی اما، حال باید نیزه و سپر خود را بگذارند و بروند.
نوعی توهین برایشان محسوب می شود اما یاد گرفتند که شاید، جنگ با شیر نشان شجاعت باشد ولی فروتنی و احترام به ارشدشان هم نوعی بزرگی و پختگی است.
درسشان را یاد گرفتند. اتفاقاتی که پای آن سنگ، درخت یا تپه می افتد ،همان جا دفن می شود، بازگو نمی شود و هر کس باید خودش تجربه کند.
انتخاب شده اید تا با آنان به شکار شیر بیایید ...
به دنبال ردپا، پس مانده ی حیوانات و پرواز کرکس ها در آسمان اند تا در دشتی باز به شیر برسند.
صبر می کنند، صبر ...
ناگهان ارشد گروه حرکات موذی شیر را در میان علف ها تشخیص می دهد.
نیزه بلند می کند، فریاد می کشد و شیر به سمتشان حمله ور می شود، رویارویی نفس گیر آنان آغاز می شود.
از این لحظه، شیر برای بقا می جنگد و جنگجویان برای افتخار ...
ویدیویی از جدال شیر با مردان ماسایی، ثبت شده در سال 1908
پایانی تلخ برای شیر، شروعی پر افتخار برای جنگجوست ...
شیر ژیان نگون بخت از پای در درآمده و بدن بی جانش به دهکده آورده می شود.
گوشت شیر را نمی خورند، نمی دانم از احترام است یا اکراه ...
تنها دم، پنجه و یال آن را به یادگار بر می دارند.
یک هفته جشن و پایکوبی برپاست و زنان هم از یال شیر برای جنگجوی بزرگ کلاهی تزئینی درست می کنند.
بر سرش می گذارند و او را به لقبی پر ابهت از این پس می نامند.
دزدی از شیر
در این مردم، در قدم ها و نگاهشان، اراده ای باور نکردنی وجود دارد.
کافی ست چیزی را بخواهند، بدستش می آورند. حتی اگر در آوردن طعمه از دهان شیر باشد.
سه جنگجوی ماسایی، در میان علف ها به مانند حیوانات درنده کمین کرده اند.
آرام و بی حرکت اند، تنها از دور، چشم بر شیر و طعمه ای که به دندان گرفته دوخته اند.
سنگینی نگاهشان را حس کرده، طعمه اش را تکه تکه می کند در حالی که گوشه چشمی هم به آنان دارد.
دیگر نه طعمه به دلش است و نه قرار تحمل این توهین را دارد.
سر بلند می کند تا دندان و پنجه نشانشان دهد، درست همین لحظه است که مردان ماسایی بلند می شوند ...
قدم هایشان را معمولی ولی با اطمینان بر میدارند و خیره در چشمان شیر، به او نزدیک می شوند.
حتی ذره ای ترس را نمی توانی در حرکاتشان پیدا کنی، گویی طعمه سهم آنان است که شیر برایشان تکه تکه کرده.
نزدیک تر می شوند، شیر به دنبال لحظه ای غفلت آن هاست، به دنبال قدمی که آهسته تر برداشته شود از ترس ...
اما این مردان حتی نفس کشیدنشان هم تندتر نشده و باورت می شود که از کودکی ترس را نشناخته اند.
اینکه در دل شیر چه می گذرد را کسی نمی داند اما قدمی به عقب بر میدارد، طعمه را پیشکش مردان می کند و می رود ...
باد از وزیدن می ایستد، آب سر بالا میرود، جز این نمی تواند باشد زیرا اینجا قوانین طبیعت به دست سه مرد از قبیله ماسایی تغییر کرده.
بینید و باور کنید ...
زنان ماسایی
برای دیدن زیبایی زنان ماساییی کافی است به چشمانشان خیره شوید و نگاهشان را تا به افق دنبال کنید.
با نگاه سخن می گویند و ثابت کرده اند که سکوت هم زیباست.
با سلیقه اند. رنگ زیور آلاتشان را در تضادی چشم نواز نسبت به رنگ پوست خود انتخاب کرده اند تا راهی جز قبول این جمله نداشته باشی که زنان سیاه پوست زیبا هستند، زیبا.
به قد که آن ها را نگاه کنی از ظرافت زنانه چیزی کم ندارند جز موی بلند.
جای گیسوان بلندی که می توانستند آن را هر روز به گونه ای بیارایند یا به وقت بی حوصلگی آن را جمع کنند یا حتی به وقت اندوه به نشانه ی اعتراض کوتاه، سری تراشیده شده دارند.
می گویند حال یک زن را باید از گیسوانش فهمید ... راستی حال زنان ماسایی چه طور است؟!
زخم روان
از زنانگیشان حتی کم می کنند، جراحی می شوند، درست مانند مردان.
غیر از این باشد بی ارزش می شوند و غیر قابل ازدواج.
اگر هم نگاه معنی دار و زیبایشان جنگجویی را رام خود کند، باز هم بی ارزش هستند و ارزان، در نگاه قبیله!
این است که تن می دهند به چاقویی که قبل از جسم روحشان را زخمی و زمخت می کند.
اجازه گریه کردن در مراسم را دارند، بر عکس مردان ولی من نمی دانم این اشک ها و ناله ها از زخم تن است یا زخم روان.
وظایف زنان در قبیله
زن هستند، و در نظر مردان ظریف اما وظیفه جمع آوری هیزم، دوشیدن شیر، آوردن آب از کیلومتر ها دورتر و ساختن کلبه را دارند، رسیدگی به فرزندان هم که وظیفه ی مادری ست.
راستی موی بلند دست و پا گیر می شود در این گرمی با این کار سخت ، شاید که سر تراشیده بهتر باشد!
روابط در قبیله
جنگجویان در جوانی با دختران قبیله رابطه بر قرار می کنند ولی تنها بعد از ارشد شدن ازدواج می کنند.
دختران نیز در سنین پایین معشوقه ی جنگجویان می شوند ولی بعد از زخمی که بر تن و روحشان می زنند، با مردی ازدواج می کنند که معمولا دو برابر آن ها سن دارد.
در میان قبایل ماسایی، چند همسری برای هر دو جنس رایج است. همچون موجودی بنام bobcat
با این تفاوت که اگر زنی از مردی جز همسر خود باردار شود، نوزادش از او گرفته شده و با پدر خود بزرگ می شود.
گاهی آزادی اسارت است و این را از اشک های عروسی که دل در گروی جنگجویی جوان دارد ولی با مردی مسن ازدواج کرده، می توان فهمید.
تولد یک نوزاد
دختر یا پسر فرقی نمی کند، از تولدشان خوشحال می شوند اما به آن ها دل نمی بندند.
هنگامی که 4 ماهه شدند اما، بالاخره برق شادی به چشمان مادر و پدر می نشیند، تا قبل از این، خیلی به زنده ماندنش امید نداشتند.
اینجا مرگ و میر در نوزادان زیاد است.
در همان سنین پایین یکی از دندان های نیش کودک را از ریشه در میاورند تا از بیماری های تب دار در امان بماند.
بیایید مادران را به بی مهری متهم نکنیم، آن ها در کودکی خواهران و برادرانی را از دست داده اند و شاید هم نوزادی دیگر را چندی پیش، در بزرگسالی و بعد از ازدواج.
شاید که بی اعتماد شده اند به سرنوشت و کمی سرد برای فرار از طوفان غم و سوگواری ...
انکای، فرستاننده ی گاوها ...
خداوندگار مردمان ماسایی، " انکای " ( Enkai ) نام دارد.
مانند تمامی ادیان، باوری کلی در میان قبایل وجود دارد با بیان و جزئیاتی متفاوت.
اگر از انکای سوال کنید، به شما عدد دو را با دست نشان می دهد. خداوندشان طبیعتی دو گانه دارد، دو صورت و دو رفتار ...
انکای ناروک خداوند سیاه است، نیک اندیش و خیر خواه مردمان ماسایی ست. باران را بر آن ها می فرستد و تعداد گاو هایشان را افزون می کند.
انکای نایوکی اما خداوند سرخ است، کینه توز وبی رحم با گناهکاران.
(گفتم سرخ.. یاد شراب چرده افتادم)
باوری در میانشان وجود دارد با این کلیت که ، انکای در ابتدا یک انسان بوده، صاحب تمامی گاوهای هستی.
روزی که آسمان ها و زمین از هم جدا شدند، او تمام گاوهایش را با ریسمانی به زمین فرستاد، تا برکت زندگی مردمان ماسایی باشد.
در واقع ماسایی ها خود را برگزیده و صاحب تمامی گاو های جهان می دانند.
مانند پیروان ادیان دیگر خود را منتخب می دانند، مردمانی که راه درست را در پیش گرفته و نجات داده شده اند بنابراین نمی توان بر آن ها خرده گرفت.
طبق اعقاداتشان مردم سه دسته اند :
دسته اول " دوروبو " ( Dorrobo ) هستند، شکارچیانی که انکای برایشان، عسل و حیوانات وحشی را آفریده.
" کیکویو " ( Kikuyu ) ها، دسته دوم هستند و کشاورز، زندگی آن ها با دانه و گیاهان برکت داده شده.
دسته ی سوم اما " ماسایی ها " ( Maasai ) هستند که دامدار اند و تمام گاوهای دنیا هدیه خداوندگارشان انکای به آن هاست.
کمی مهربان تر و با اغماض که نگاه کنیم متوجه می شویم که اعتقاد و باورهای آن ها از اطرافشان، ریشه در دشت هایی که در آن زندگی می کردند، از گذشتن، کوچ کردن و به دیار امروزی آمدنشان دارد.
در واقع آن ها خودخواه نیستند، دیده اند که از دیرباز هر گروهی راه و شیوه ای را برای بقا در پیش گرفتند، خوب! آن ها هم دامدار شدند و صاحب گاوها.
هیچ گاه در زمین هایشان دانه ای نکاشتند ( البته در گذشته ی دور )، اعتقاد داشتند که این کار زمینشان را برای چرا نامناسب می کند.
photo by: Jimmy Nelson
قسمتی از دعا های ماسایی
" آبی که از آسمان فرو می ریزد، بر زمین جاری می شود و سیرابمان می کند، درختانی که سایه بر سرمان افکنده، حیواناتی که پایان زندگیشان ادامه ی حیات ما گشته، همگی هدایای خداوند هستند، دعا می کنیم تا ما و فرزندانمان سپاسگزار باشیم و با حکمت از آن ها پاسداری کنیم، زیرا اگر طبیعت را از بین ببریم، خود و نسل های بعد را نابود ساخته ایم. "
نگهبانان ارواح
مردمان ماسایی از زمان تولد، با خود نگبانی دارند که محافظشان است، راهنما و ناظر بر اعمالشان.
اگر راه نیکی را در پیش گرفتند، بعد از مرگ، نگهبان آن ها را به سرزمینی با گاو های فراوان و مراتع سرسبز می برد.
اگر نه، محکوم به ابدیت می شوند در بیایانی بی آب و علف.
پایان زندگی
پایان زندگی برای آنان نه مراسمی دارد و نه تشریفات خاصی.
بدن متوفی را دورتر از روستا می گذارند تا لاشخورها سهمشان را از گوشت بدن او بردارند.
اگر لاشخورها از بدن او تغذیه نکنند، گفته می شود که آن فرد در زندگی اش خطایی کرده که نابخشودنی ست. جسد را آغشته به روغن و خون روباه می کنند تا روی زمین نماند.
معتقدند دفن مرده برای خاک زیان بار است.
نوشیدنی سنتی
شربتی به سرخی خون و سپیدی شیر، توصیفی بی مبالغه و حقیقتی به داغی خون تازه، ریخته شده از شاهرگ یک گاو.
در مراسم های مهم، گاوی را ذبح می کنند،خونش را تازه تازه با شیر مخلوط می کنند و یک نفس سر می کشند تا زور بازویشان شود.
سالخوردگان، زنان باردار و شیرده، کودکان نو پا و افراد بیمار همگی به این شربت پناه می برند برای قوت گرفتن و جانی دوباره.
رقص و آواز
هر مراسمی در قبیله ماسایی همراه با رقص و آواز است.
جوانان به خط می ایستند در لباس محلی سرخ رنگ، عصا به دست و در قامت یک جنگاور.
زنان نیز، با فاصله و روبروی آن قرار گرفته اند، بهترین جامه ها را به تن کرده و سر و سینه هایشان را با سنگین ترین زیورآلاتشان پوشانده اند.
شروع می شود ...
موسیقی سنتی آن ها از آواز خوش صدا ترین جوان قبیله و خواندن دسته جمعی بقیه رقصندگان شکل می گیرد.
تک خوان آواز سر می دهد، کلمه به کلمه و با وقفه می خواند، گروه کر نیز به دنبالش، کلمه به کلمه و با وقفه
ریتمی سراسر شور پا می گیرد ...
دایره هایی از جنگجویان شکل می گیرد، که تک تک یا دو نفری به میان آن می آیند و بلند ترین پرش خود را انجام می دهند.
می پرند با پاها و بالا تنه ای صاف.
هم به رخ کشیدن مهارت و قدرت است روبروی مردان دیگر، و هم دل دختران قبیله را می برند.
این بالا و پایین پریدن های پی در پی و آوازی که تک خوان و کر با هم می خوانند، شوری که از بلند ترین پرش، تن صدای خوانندگان را تغییر می دهد، نشانت می دهد که این جا زندگی به ساز این مردم می رقصد نه آن ها به ساز زندگی ...
هر بار که کلمات را ادا می کنند سر را به جلو خم می کنند و می خوانند " Ooooh … Yah "، هر بار که دمی عمیق می کشند سر و بالا تنه را با ریتم عقب می برند.
زنان نیز رقص سنتی را با نهایت متانت و در عین حال شیطنتی پنهان اجرا می کنند و پاسخ مردان را با " Oiiiyo … yo " می دهند.
هیچ تماس بدنی بین آن ها صورت نمی گیرد هر چند که رقص تا نزدیک ترین فاصله ی ممکن ادامه پیدا می کند.
در همین میانه است که جوانان، یار خود را از لا به لای رقص و آواز، انتخاب می کنند.
یک دست جام باده و یک دست زلف یار
رقصی چنین میانه میدانم آرزوست
پوشش مردمان ماسایی
لباس سنتی این مردم ، " شوکا " ( Shuka ) نام دارد، در گذشته با پوست گاو و گوساله آن را مهیا می کردند و این روزها با پارچه های پنبه ای.
قرمز، سفید، مشکی، راه راه و شطرنجی می شود تفاوت لباس هایشان با یکدیگر.
زیورآلاتشان هم با گذر زمان تغییر کرده است.
قبلا از عاج و استخوان مهره های سفید می ساختند و از چوب و خاک، مهره های تیره. از مس و برنج مهره های قرمز و از فلز مهره های آبی.
زنان با حوصله مهره ها را به هم وصل می کردند تا زینت بدن های تیره خود و مردانشان شود.
این روزها ولی از منجوق و مهره های پلاستیکی استفاده می کنند، براق تر اند و کار با آن ها راحت تر است.
این روزها، ماسایی ...
بیشتر مردمان ماسایی این روزها ، دیگر دندان نیش کودکان را نمی کشند، زنان را جراحی نمی کنند.
قبایل به رسوم خود پایبند مانده اند، هر چند که بعضی از آن ها را منسوخ کردند، یا با زور قانون یا با تمایلی قلبی که در نتیجه رشد فکری آنان بوده.
کودکان به مدرسه می روند و جوانان برای ادامه تحصیل و کار به شهر ها.
درآمد خوبی از بازدید گردشگران به دست می آورند.
از آن ها ورودی می گیرند برای راه دادنشان به قبیله و هنرهای دستی زنان را هم برای فروش به نمایش گذاشته اند.
شیر ها هم دیگر شکار نمی شوند، سازمان حفاظت از حیوانات، تعدادی از افراد قبیله را مامور محافظت از حیواناتی کرده که روزگاری شکارشان می کردند ...
سخن آخر
دوست سیاه پوست من،
برای روزها تو و مردمانت را لا به لای متون و عکس ها، دیدم، خواندم و قضاوت کردم. اما درک نه ...
قبیله ات را به جهلی متهم کردم که هر روز و همه جا شاهد آنم، ولی لب از لب نمی گشایم!
شما دور بودید و دست من باز برای قضاوت و برچسب زدن.
اما نوشتنم که پایان گرفت، دیدم در خیالم، به احترام فرهنگ و مردمانت ایستاده ام ...
قبیله ات از دوردست ها روحم را جلا داد و پخته ترم کرد.
امروز درک کرده ام که نابود کردن فرهنگی، سال ها طول می کشد ولی جایگزین کردن آن هزاره ها،
و در این میان تنها، بی هویتی و پوچی می ماند.
باید فرصت داد به اندیشه ها تا رشد کنند، باید فرصت داد به مردمان هر ملتی تا لب از لب بگشایند ...
7 دیدگاه

محمد
عاااالی بود
30 مهر 1397

پرنیان
سلام دنیایی متفاوت ، ممنون از مطلب !
30 بهمن 1394

مینا جعفری
خواندن محبت نامه ی شما دوست عزیز که بییشتر هدیه ای غیر منتظره بوده، خوشحالی وصف ناپذیری را برایم رقم زد. سپاس از توجه و پیگیری شما، وقتی که برای خواندن نوشته هایم می گذارید، تعهدم به نوشتن را چند برابر کرد. به دور از تعارف، شما هم قلم روان و خوش ذوقی دارید :)
15 بهمن 1394