
زينب شيرازی
نویسنده ارشد کارناوال
انتشار
02 فروردین 1397
به روز رسانی
15 شهریور 1398
بابا همیشه معتقد بود که لحظه سال تحویل را باید همه دور هم جمع شویم و چه جایی بهتر از خانه مامان بزرگ. سر همین فرقی نمی کرد که کنکور داشتیم یا کار روی مهمترین پروژه سال را هنوز تمام نکرده بودیم، همگی باید دو روز قبل از یک فروردین حاضر و آماده دم در بودیم تا راهی روستا و خانه گرم و باصفای مامان بزرگ شویم. غرغرهای بی امان و صورت اخموی ما هم هیچ تاثیری در حرف بابا نداشت و در این یک مورد، حرف حرف او بود. در هر حال فرقی نداشت؛ با وجود نارضایتی، باز هم ته دل همهمان غنج می رفت برای گلدان های شمعدانی خانه مامان بزرگ، حوض شش گوشه و سر و صدای مرغ و خروس هایش. برای صبحانه های دورهمی و چای خوش رنگش که یک بوی دیگر داشت.
بابا همیشه معتقد بود که لحظه سال تحویل را باید خانه مامان بزرگ باشیم و ما هم دست رد به سینه اش نمی زدیم. اول هر سال قشنگ ترین لحظه ها را در لبخند پر چین چروک مامان بزرگ می دیدیم و چای خوش عطرش که لنگه اش را هیچ شهر و دیاری نداشت...
دیدگاه جدید